زخاک سیه تا به مردم فراز رسد پایه پایه همی تا فراز
مرین پایه ها را گذارد همی برآن سان که یزدانش دارد همی
گرفتار ماندست در کار خویش رسیده به پاداش کردار خویش
ولیکن چو افتاده شد در زمی نخستین بود پایه ی رستمی
نگون باشد آنجا بخاک اندرون که هر رستنی می برد سرنگون
چو اندر گیاخوار پیدا شود معلق سرش سوی پهنا شود
چو در مردم آید بدیدار باز شود زین دو پستی سرش برفراز
وز آن پس براز آدمی پایه نیست که در جانور بیش از این مایه نیست
چو آمد درین پیکر و راست خاست به ایزد رسد گر بود پاک و راست