ای دریده پوستین یوسفان گرگ بر خیزی ازین خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهای تو می دراند از غضب اعضای تو
خون نخسبد بعد مرگت در قصاص تو مگو که میرم و یابم خلاص
مثنوی، دفتر چهارم:174
ای دریده پوستین یوسفان گرگ بر خیزی ازین خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهای تو می دراند از غضب اعضای تو
خون نخسبد بعد مرگت در قصاص تو مگو که میرم و یابم خلاص
مثنوی، دفتر چهارم:174
چو گوی افتان و خیزان به بود کار که هرکس کاوفتد، خیزد دگر بار
خسرو و شیرین ، برگ174
مستان خرابات ز خود بی خبرند جمعند وز بوی گل پراکنده ترند
ای زاهد خود پرست با ما منشین مستان دگرند و خود پرستان دگرند
رهی معیری
مجردگرد، و پس این پیشه می کن وگرنه همچنین اندیشه می کن
درین منزل که کس نه دل، نه جان یافت کمال از پاک بازی می توان یافت