تهمت سرمه، به آن چشم سیه عین خطاست سرمه، گردی است که خیزد از صف مژگانش
صائب تبریزی
تهمت سرمه، به آن چشم سیه عین خطاست سرمه، گردی است که خیزد از صف مژگانش
صائب تبریزی
از قدح های صور کم باش مست تا نگردی بت تراش و بت پرست
مولانا
آنچه کوروش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین
تازه شد از طبع حکمت زای فردوسی به دهر آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین
بهار
عاشقی می مرد، چون دل زنده داشت لاجرم چون گلی لبی پرخنده داشت
سائلی گفتش که این خنده ز چیست خاصه در وقتی که می باید گریست
گفت با معشوق خود چون عاشقم می زنم یکدم که صبحی صادقم
آفتابی هر که را در جان بود گر بخندد همچو صبح آسان بود
مصیبت نامه: 134