حیف است آسمان دل خورشید بگیرد در خم سایه غنچه گلی نشکفته بمیرد
بس که درین قرن خورشید دلگیر شد ترسم این است نکند دل جهانی بمیرد
رحیمی
حیف است آسمان دل خورشید بگیرد در خم سایه غنچه گلی نشکفته بمیرد
بس که درین قرن خورشید دلگیر شد ترسم این است نکند دل جهانی بمیرد
رحیمی
بدخواه کسان هیچ به مقصد نرسد یک بد نکند تا به خودش صد نرسد
من نیک تو خواهم و تو خواهی بد من تو نیک نبینی و به من بد نرسد
خیام
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آَنک برگ توت است به تدریج کنندش اطلس
دامن کشان بر لخت لخت لحظه ها باور چنان بر بخت تخت خواب ها
می رفت اندر کجا تا ناکجا گو باد بود اندر خم این رنگ ها
رحیمی