غلام زنده دلانم که عاشق سره اند نه خانقاه نشینان که دل به کس ندهند
............
هردلی را از سوز ما آگاه نیست غم را در خلوت ما راه نیست
حال بلبل از دل دیوانگان پرس قصه دیوانه از دیوانه پرس
رهی
غلام زنده دلانم که عاشق سره اند نه خانقاه نشینان که دل به کس ندهند
............
هردلی را از سوز ما آگاه نیست غم را در خلوت ما راه نیست
حال بلبل از دل دیوانگان پرس قصه دیوانه از دیوانه پرس
رهی
رود راهی شد بدریا کوه با اندوه گفت میروی اما بدان دریا ز من پایین تر است
ای دل اگر از غبار غم پاک شوی تو روح مقدسی بر افلاک شوی
عرش است نشیمن تو، شرمت ناید کآیی و مقیم خطه ی خاک شوی
این جهان جنگ است، چون کل بنگری ذره با ذره چون دین با کافری
فرق شیطان و خدا بسیار نیست از رجیمی تا رحیمی نقطه ای است!
(سرامی)
خرد افسر شهریاران بود همان زیور نامداران بود
زفرزانگان چون سخن بشنویم به رای و به گفتارشان بگرویم
فردوسی
خشم را زیر آر ، در دنیا، که در چشم صفت سگ بود آنجا کسی کاینجا نباشد سگ سوار
راستی پیشه کن، کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راست کاران رستگار
تازیانه های سلوک: برگ 129
می پرستی که مستی اش ازلیست تا ابد کس نبیندش هشیار خواند
خواجو
به گوهر نه خدایی نه فرشته یکی ای همچو ما از گِل سرشته
گنه کرد آدم اندر پاک مینو هر آیینه منم از گوهر او
کنون باری زمستان است و سرماست نباید روز و شب جز رود و می خواست
جهان خوش گشت و کم شد برف و سرما در آمد باز پیش آهنگ گرما
فخرالدین اسعدگرگانی:386
حریر مهربانی ناید از سنگ نبید ارغوانی ناید از سنگ
حسودا تو مگر آگه نداری که در باران بود امیدواری
ویس و رامین:505
کارم اندر عشق دشوار می شود خان و مانم بر سر دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق عشق پیش از من به منزل می شود