ور تو با من به تن و جان و دلم صلح کنی هر سه را، رقص کنان، پیش هوای تو کشم
تازیانه های سلوک:31
ور تو با من به تن و جان و دلم صلح کنی هر سه را، رقص کنان، پیش هوای تو کشم
تازیانه های سلوک:31
بیاموز و بشنو ز هر دانشی بیابی ز هر دانشی رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ همه دانش و داد دادن بسیج
(فردوسی)
گر من ز می مغانه مستم، هستم گر کافر و گبر و بت پرستم ، هستم
هر طایفه ای به من گمانی دارد من زانِ خودم، چنان که هستم هستم
خیام
ما جامه نمازی به سر خم کردیم از خاک خرابات تیمم کردیم
شاید که در این میکده ها دریابیم آن عمر که در مدرسه ها گم کردیم
احمد غزالی:163
باعشق روان شد از عدم مرکب ما روشن زچراغ وصل دانم شب ما
زان می که حرام نیست در مذهب ما تا بازِ عدم خشک نیابی لب ما
احمد غزالی: 136
نگاه کن که نریزد دهی چو باده به دستم فدای چشم تو ساقی بهوش باش که مستم
یغما جندقی:163
گر من بنوشم باده را پرکن دو من پیمانه را
پیمانه اش غوغا کند هر فرد را بینا کند
جود کلامش بشکند گرخواجه را رسوا کند
رحیمی
خواهی که شوی به سر، فلک سای چو ما خنجر مکٍش و دو دست بگشای چو ما
سی روز ببویی و فراموش کنی یک ماه نوا کنی و خاموش روی
فن نثر:594
اگر نیکو بیندیشی، بدانی که معنی چیست زیر این نهانی
اگر سختی بری، گر کام جویی ترا آن روز باشد کاندر اویی
ویس و رامین:220
ز روز گذر کردن اندیشه کن پرستیدن دادگر پیشه کن
فردوسی