که خر شد که خواهد ز گاوان سُروی به گاباره گم کرد گوش و بروی
فردوسی
که خر شد که خواهد ز گاوان سُروی به گاباره گم کرد گوش و بروی
فردوسی
من می خورم و تو می کنی بد مستی خاکم به ذهن مگر که مستی ربی
خیام
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود از این پس بگو کافرینش چه سود
شاهنامه برگ۲۹
بپرسید شخصی ز برگشت بخت که از چه فتادی در این کار سخت
بگفت از سه چیز اوفتادم به بند که این بند من مر تو را باد پند
یکم قول دانا نپذرفتمی همه در پی کار خود بودمی
دوم دشمن از دوست نشناختم همه در پی دشمنی تاختم
سیوم گر مرا کاری آمد به پیش به فردا فکندم من آن کار خویش
تو امروز کاری بفردا ممان که فردا دگرگونه گردد زمان
زمانه بدان کینه پیدا کند که او کار امروز فردا کند
به گیتی که داند بجز کردگار که فردا چه بازی کند روزگار
گلستان که امروز آید ببار تو فرداش چینی نیاید به کار
دفتر خسروان، شاهنامه:35
هزار سال سفر از وجود تا عدم است ولی چو بر سر جان پا نهیم یک قدم است
کسی که از دهنت آب زندگی ره برد هزار بار بمیرد ز مردنش چه غم است
دیوان اهلی شیرازی:104
سالکان راه حق را منزلی نامد پدید گر چه هر دم می روند از شرق تا غرب جهان
هر دم ایشان را عروجی دیگر ست در کمال حالشان قاصر شود شرح و بیان
دیوان علاءالدوله سمنانی:195
تا نپیجد سر زدنیا، سر ندارد آدمی تا نریزد برگ از خود، برندارد آدمی
تا نبندد راه خواهش بر خود از سدرمق در نظرها، شأن اسکندر ندارد آدمی
دیوان صائب: 3272
به رامین داد یک دسته بنفشه به یادم آر، گفتا این همیشه!
ویس و رامین
تو را در دل درخت مهربانی به چه ماند ؟ به گلزار خزانی
مرا در دل درخت مهربانی به چه ماند ؟ به سرو بوستانی
ویس و رامین
می کند یک خاک را صدگون نبات مردگان را زو حیات بی ممات
وز ملک چون بگذرد، بس رتبت است تا شدن در عالمی کان وحدت است
آن شود کان ناید اندر وهم ها هست بیرون از عقول و فهم ها
رباب نامه:18