همچو سبزه در لب هر جویبار از طراوت بارها روییده ام
صد هزاران سال در هر قالبی روز و شب با هر کسی جوشیده ام
دیوان احمد جام:287
همچو سبزه در لب هر جویبار از طراوت بارها روییده ام
صد هزاران سال در هر قالبی روز و شب با هر کسی جوشیده ام
دیوان احمد جام:287
تا زخود بیرون نیایی خویش را نتوان شناخت عیب تیر کج، در آغوش کمان معلوم نیست
کهنه گر رفته است، نو باز آمده نیک می بینمش که کهنه عین نوست
کهنه است این شراب، اما جام باز در بزم ما نو آیین است
دیوان شاه نعمت الله :914-915
جمال مردمی در حلم باشد کمال آدمی در علم باشد
ثبات تن به ماکولات بینی ثبات جان به معلومات بینی
اگر بر جهل یک ساعت کنی کار به علم جهل، جاویدی تو بیدار
ترا پیرایه از دانش پدیدست که باب خلد را دانش کلید است
بهین دوستان را آن کسی دان که او راهت نماید سوی احسان
روشنایی نامه، ناصرخسرو:513
دبدبه ای می زنند بر سر بازار عشق هم سر جان می دهند کیست خریدار عشق
خود نبود آدمی بل که جمادی بود هر که به جان و به دل نیست گرفتار عشق
دیوان نزاری قهستانی، ج1 :1351
چون همه در کام اول گم شدند تو جمادی گیر اگر مردم شدند
عود و هیزم چون به آتش در شوند هر دو بر یک جای خاکستر شوند
منطق الطیر، برگ220
آزاده دلان گوش به مالش دادند وز حسرت و غم سینه به نالش دادند
پشت هنر و مردمی آن روز شکست کاین بی هنران پشت به بالش دادند.
مسامره الاخبار:157
چو با عامه نشینی مسخ گردی چو جای مسخ یکسر فسخ گردی
مبادا هیچ با علامت سروکار که از فطرت شوی ناگه نگونسار
گلشن راز
ای مرغک خرد ز آشیانه پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه در باغ و چمن چریدن آموز
رام تو نمی شود زمانه رام از چه شدی رمیدن آموز
مندیش که دام هست یا نه بر مردم چشم دیدن آموز
شو روز به فکر آب و دانه هنگام شب آرمیدن آموز
معنی نیک بود شاهد پاکیزه بدن که به هر چند در او جامه دگرگون باشد
هنر است اینکه کهن خرقه پشمین زبرش بدر آرند و در او اطلس و اکسون پوشند
سلمان ساوجی