کارم اندر عشق مشکل می شود خان و مانم بر سر دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم زعشق عشق پیش از من به منزل می شود
عین القضات
کارم اندر عشق مشکل می شود خان و مانم بر سر دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم زعشق عشق پیش از من به منزل می شود
عین القضات
این بلعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل خونم بجوش آمد که هر جوی تن رقص الجمل
مردار جانی می شود پیری جوانی می شود مس زر کانی می شود در شهر ما نعم البدل
مولانا،ج1: 543
جنس دل و نقد جان برای چه روزست صرف ره باده کن هم این و هم آن را
جان ده و می گیر ور زیان کنی از من جان دگر مفت خواه جبر زمان را
دیوان طالب :2
شاهد سرمست من صبح در آمد زخواب کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب
یافت درستی که من توبه نخواهم شکست کرد چو صبح نخست روی نهان در نقاب
گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک حجله برانداخت صبح هجره بپرداخت خواب
شاه چو صبح دوم هست جهانگیر از آنک هم دل ب... هم جگر ب...
دیوان خاقانی:47
حرامش باد بدعهد بداندیش شکم پرکردن از پهلوی درویش
شکم پر زهرمارش بود و کژدم که راحت خواهد اندر رنج مردم
روا دارد کسی با ناتوان زور؟ کبوتر دانه خواهد هرگز از مور؟
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد شکار از چنگ گنجشکان نگیرد
کلیات:940
نیم شب دیوانه ای خوش می گریست گفت این عالم بگویم من که چیست؟
حقه ای سر بر نهاده ما درو می پزیم از جهل خود سودا درو
چون سر این حقه برگیرد اجل هر که بر دارد بپرّد تا ازل
وانکه او بی پر بود در صد بلا در میان حقه ماند مبتلا
مرغ همت را به معنی بال ده عقل را دل بخش و جان را حال ده
پیش از آن کز حقه برگیرند سر مرغ ره گرد، و بر آور یال و پر
( منطق الطیر: 147)
دید مجنون را عزیزی دردناک کو میان رهگذر می بیخت خاک
گفت: ای مجنون چه می جویی چنین گفت: لیلی را همی جویم یقین
گفت: لیلی را کجا یابی زخاک کی بود در خاک شارع، درّ خاک
گفت: من می جویمش هرجا که هست بو ک جایی یک دمش آرم به دست
در طلب صبری بباید فرد را صبر خود کی باشد اهل درد را
طالبان را صبر می باید بسی طالب صابر نه افتد هرکسی
تا طلب در اندرون ناید پدید مشک در نافه ز خون ناید پدید
می مشو آخر به یک می مست نیست می طلب چون بی نهایت هست نیز
منطق الطیر:127
گزش بهار برشما نوشین باد!
گردیدنت از حال به حال ای رهرو راهی است قوی، راست در آن آگه رو
سلطان ولد: 601
چه می پرسی شمار منزل از سیل سبک جولان که هرکس کاهل افتادست از منزل خبر دارد
دیوان صائب:1421
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و به جام باده کن عزم درست
کین سبزه که امروز تماشاگه تست فردا همه از خاک تو بر خواهد رست