هر روز فلک حادثه نو زاید کاندیشه به جهل مثل آن ننماید
روشن تر از آفتاب رأیی باید تا مشکل این زمانه را بگشاید
برگ453، جهانگشا
هر روز فلک حادثه نو زاید کاندیشه به جهل مثل آن ننماید
روشن تر از آفتاب رأیی باید تا مشکل این زمانه را بگشاید
برگ453، جهانگشا
می خور که سمن، سما بسی خواهد دید خوش زی که سهی، سُها بسی خواهد دید
زین یک دم عاریت که داری، برخور می دان که چمن چو ما، بسی خواهد دید
برگ449 جهانگشای جوینی
سرگشته محضیم و در این وادی حیرت عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم !
چون آَمده ای درین بیابان حاصل چون بی خبران میاش از خود غافل
گامی می زن به قدر طاعت منشین کاسوده و خفته در نیابد منزل
اوحدالدین کرمانی: برگ 137
مستی خوش است زانکه من از من جدا کند ورنه خرد به بی خردی کی دهد رضا
برگ 645 تاریخ جهانگشای جوینی
سلوکش سیر کشفی دان زامکان سوی واجب تبرک شین و نقصان
بعکس سیر اول در منازل رود تا گردد او انسان کامل
گلشن راز : 37
به آهی می توان از خود برون آورد جهانی را که یک رهبر به منزل می رساند کاروانی را
ولی:
کی غم همراه دارد هر که در منزل رسد خضر چون سیراب شد کی یاد اسکندر کند
دیوان صائب:1149-1382
ره پر خطرست، زینهار! اگه باش با هر ک ره او طلبد، همره باش
تسبیح و سجاده کفر، و ایمان نبود مطلوب یکی است راه گو، پنجه باش
اوحدالدین کرمانی: 137
باید گریست زغم شهری که اندر آن مشتی اسیر گریه به آزاده ای می کنند
جنس دل و نقد جان برای چه روزست صرف ره باده کن هم این و هم آن را
جان ده و می گیر و زیان کنی از من جان دگر مفت خواه جبر زمان را
دیوان طالب :3