دامن کشان بر لخت لخت لحظه ها باور چنان بر بخت تخت خواب ها
می رفت اندر کجا تا ناکجا گو باد بود اندر خم این رنگ ها
رحیمی
دامن کشان بر لخت لخت لحظه ها باور چنان بر بخت تخت خواب ها
می رفت اندر کجا تا ناکجا گو باد بود اندر خم این رنگ ها
رحیمی
ببین چنین روز چه بر باده کشان می گذرد
تا تو اندیشه کنی دور زمان می گذرد
بگذری گر ز جهان از تو جهان می گذرد
همچو گرگی که بر شبان می گذرد
بهار بر دولت بهار نشینان ایرانی سراسر جهان خجسته باد.
ای درخت سرفراز آریا، ایران ما ای به درد مام میهن آشنا
گوش کن با جان و دل پند مرا هر کجای این جهان داری سرا
این ببر شکن در شکن گربه ای ما بازیست کزان بیشه شیران تن ماست
حضرت بهار، بهار بر همگان مبارک.
بر فرق جهان، فر هنر دید آنرا که هنر از خبر آجید
در فر هنر دور دو انگِشت نشان کرد یکی ز ورق، آن دگزش فرق قلم زد
رحیمی
شد مبدل آب این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر بر قرار
سده را تا سده نفسی گرم باقیست شکستن سکوت دمی هم عالیست
رحیمی
ای منشیان بد خط دیوان روزگار این شیوه های کهنه کجا می دهد جواب
با نعره شبانه مستان چه می کنید گیرم که خط زدید ز دیوان من شراب
خیام که گفت دوزخی خواهد بود رفت به دوزخ نه و که آمد ز بهشت
حکیم عمرخیام
ز خاک سیه تا به مردم فراز رسد پایه به پایه تا فراز
مرین پایه ها را ندارد همی بر آنسان که یزدانش داد همی
گرشاسبنامه:148
خواهی که ترا چو تاج بر سر دارند دست همه گیر و خاک پای همه باش
ابوسعید ابوالخیر