چون فلک وام عناصر ز تو وا پس گیرد از تو ای خواجه نظر کن چه دگر خواهد ماند
خشت بالین تو سازند پرستارانت از تو هر چند دو صد بالش پر خواهد ماند
دیوان صائب تبریزی: برگ9
چون فلک وام عناصر ز تو وا پس گیرد از تو ای خواجه نظر کن چه دگر خواهد ماند
خشت بالین تو سازند پرستارانت از تو هر چند دو صد بالش پر خواهد ماند
دیوان صائب تبریزی: برگ9
از هستی تو عالم ویران شدست در خانه نیستی وز تو خانه پر شدست
عالم فشرده اند که آدم سرشته اند خم ها تهی شدست که پیمانه پر شدست
دیوان فیض لاهیجی: 168
زین وجودت به جان خلاص دهند بازت از نو وجود خاص دهند
بکشند اولت به یک دم صور وز دم دیگرت قصاص دهند
ز آتشین پل چو تشنه بگذری آبت از چشمه خواص دهند
خاقانی:775
چون نیست بلندیت ز پستی خالی خواهد شدن از تو دور هستی خالی
خواهم که چو چشم و زلف خوبان نشوی یک دم ز پریشانی و مستی خالی
سیرت جلال الدین منکبرنی:برگ62
گر او بخودم بقا دهد خوش باشد در بیخودی ام لقا دهد خوش باشد
من خود کشم انتظار وصلش لیکن گر حضرت او رضا کند خوش باشد
عین القضات همدانی
بت پرستی چون بمانی در ستور صورتش بگذار و در معنی نگر
منگر اندر نقش و اندر رنگ او بنگر اندر عزم و در آهنگ او
گر سیاه است و هم آهنگ تو است تو سپیدش خوان که هم رنگ تو است
که یزدان کسی را که دارد نگاه ز سرما و گرما نگردد تباه
خیزابه: برگ48
چو مهتر شوی کار هشیار کن ندانی تو، داننده را یار کن
خیزابه ( موج روایی پهلوانان شاهنامه فردوسی):167
طبع من کانست و دل دریا و این بی دولتان چون کف دریا همه تر دامن و خس پرورند
چون غرابند، ارچه سرتاسر زبان چون بلبلند هم غلافند، ارچه لب تا لب دهان چون خنجرند
لعبت آسا از برونسو وز درونسو مرده اند لاجرم تصحیف لعبت را چو کافر درخورند
مجیر بیلقانی
گنج زری بود در این خاکدان کو دو جهان را به جوی می شمرد
رودکی
بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همان نیک وبد پایدار همان به که نیکی بود پایدار
غمنامه رستم وسهراب:34