شمع را چون زندگی از سرفشانی حاصل است گر به تیغت می زنند ای دل بهل تا می زنند
کار ما بی آتش دل در نگیرد ز انک ما زندگی مانند شمع از سرفشانی یافتیم
دیوان خواجو:287-123
شمع را چون زندگی از سرفشانی حاصل است گر به تیغت می زنند ای دل بهل تا می زنند
کار ما بی آتش دل در نگیرد ز انک ما زندگی مانند شمع از سرفشانی یافتیم
دیوان خواجو:287-123
به جوی رفته دگر بار آب می آید که خاک باده پرستان سبوی باده شود
باز آید آب رفته هستی به جوی ما روزی که خاک تربت ما را سبو کنند
دیوان صائب:1917-2031
اخلاص به چاک پیرهن نیست اینجا دل پاک می شناسند
تذکرخیرالبیان:برگ368
گلشن کنید میکده را ای قلندران طیر بهشت می زده در گفتگوی ماست
با مطربان بگو که طرب را فزون کنند دست گدای صومعه بالا به سوی ماست
امام خمینی(ره). دیوان: 56
صاحبا گر مدح من شایسته ممدوح نیست از دو عیب آمد ولیکن پاک چو ابر مطر
شاعران مشاطه سا زیور کنند افکار بکر در جمال طبع بهر عیب نفع و دفع ضر
دیوانِ فتحعلیخان صبا
ساقی بده آن کوزه خم خانه به درویش کان ها که بمردند گل کوزه گرانند
سعدی:برگ597
فضل ایزد چو دستیار شود بنده خوار تاجدار شود
در کند قهر خود پدید، آنکو تاج دار است، تاج دار شود
جوامع الحکایات:برگ267
سنگ راه تو شود، بار به دلها مگذار تا به منزل برسی، بار به دلها مگذار
بیا ساقی آن می که دارد سرور به یک جرعه زایل نماید غرور
به من ده کزین نشأت دیوانه وار روم تا به آن نشأت منصور وار
گر می نخوری، طعنه مزن مستان را بنیاد مَکن تو ، جمله دوستان را
تو غره، بدان مشو که می، می نخوری صد لقمه خوری که می غلام است آن را