جنس دل و نقد جان برای چه روزست صرف ره باده کن هم این و هم آن را
جان ده و می گیر و زیان کنی از من جان دگر مفت خواه جبر زمان را
دیوان طالب :3
جنس دل و نقد جان برای چه روزست صرف ره باده کن هم این و هم آن را
جان ده و می گیر و زیان کنی از من جان دگر مفت خواه جبر زمان را
دیوان طالب :3
چون خاک می شود تن،خوش وقت آنکه دایم در کوی می فروشان خاک مس سبو شد
اهلی شیرازی،166
قدر جستن، قدر دارد آدمی هر که را پیش است، باشد آن دمی
هر که را جستن نباشد، مرده ای است پست مانده زان صفا چون در ده ای است
زندگی او ندارد اعتبار گرچه انسان است حیوانش شمار
باشد او از روی صورت آدمی آدمی آنست کو شد آن دمی
شخص را کان دم نباشد خر بود بلکه نزد حق زخ کمتر بود
زان اضلش خواند در قرآن خدا که بماندست از خری این حق جدا
آنچه می اید زحیوان در جهان زو همان می آید و شاد اندر آن
می کشد بار و به هر سو می رود هر طرف کش می دوانی می دود
آدمی کز بهر آن دم آدمی است چون نیامد آن ازو اندر کمی است
رباب نامه:335
با صورت آدمی کس آدم نشود با همدمی سماع همدم نشود
کودک ز یکی جرعه شود بیخود و مست بالغ ز هزار جام درهم نشود
دیوان سلطان ولد: 576
هاتف خلوت به من آواز داد وام چنان کن که توان باز داد
آب درین آتش پاکت چراست باد جنیبت کش خاکت چراست
خاک تب آرنده به تابوت بخش آتش تابنده به یاقوت بخش
دور شو از راه زنان حواس راه تو دل داند، دل را شناس
مخزن الاسرار:47