جوانمردی و لطف است آدمیت همین نقش هیولایی مپندار
چو انسان را نباشد فضل و احسان چه فرق از آدمی تا نقش دیوار
بدست آوردن دنیا هنر نیست یکی را گر توانی دل بدست آر
جوانمردی و لطف است آدمیت همین نقش هیولایی مپندار
چو انسان را نباشد فضل و احسان چه فرق از آدمی تا نقش دیوار
بدست آوردن دنیا هنر نیست یکی را گر توانی دل بدست آر
در این جهان ز تو حیوان به جان خود مانده که ره بسی است ز تو تا جهان انسانی
تمیز نیک و بد از هم نکردنت سهل است بلاست اینکه تو بد نیک، و نیک بد دانی
به غیر انسان هر چیز گویمت شادی به غیر آدم هر چیز خوانمت آنی!
تو بار خدایِ جهان خویشی از گوهر تو، بِه گهر نباشد
فرزند هنرهای خویشتن شو تا همچو تو کس را پسر نباشد
از علم سپر کن که بر حوادث از علم قوی تر سپر نباشد
طالع اگر سعد آیدت بر خلق شفقت بایدت تعظیم فرمان بایدت یابی کلید هشت در
ایدل اگر خواهی تو گنج کس را مرنجان و مرنج در هفت و شش از چار و پنج رستی ز اوصاف بشر
قلم نه برین مطبخ دود خورد بزن پای بر کاسه ی لاجورد
درین بزمگه می خور و غم مخور که هر کس که شد باز ناید دگر