سبک مغزان به شور آیند از هر حرف بی مغزی به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را
سبک مغزان به شور آیند از هر حرف بی مغزی به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را
همچو کاغذ باد گردون هر سبک مغزی که یافت در تماشا گاه دوران می پروراند بیشتر
برخاست خروش عاشقان از چپ و راست در بتکده امروز ندانم که چه خاست
در بتکده گر نشان معشوقه ی ماست از کعبه به بتخانه شدن نیز رواست
از خراب تن نگردد روح دانا خاکسار مرغ در پستی نیفتد از شکست شاخسار
ای شرف تا چند گردی دور دور قطع منزل ها بکن ای بی حضور
چند پیمایی ره دور و دراز چند رفتی از نشیب و از فراز
منزل جانان بود یک گام تو باده عرفان بود در جام تو
هر نفس در یاد او گامی بزن هر زمان از عشق او جامی بزن!
چو ریگ بادیه گم باد آنکه قافله را نشان منزل مقصود دور دور دهد
دویدن و رفتن، استادن و نشستن، خفتن و مردن بعد هر سکون راحت بود بنگر تفاوت را!
عاقلان از روی معنی مظهر عقلم نهند ور بدانی عقل جزویست از پهنای من
کان فکان جان را خبر گوید ز کان قطره ها دارد خبر از بحر جان
کان حدیث مجمل سر بسته است ظاهر و پیداست نشاط های آن
سخن اقرب گفت: من حبل الورید مقصد عالم تویی در نشاتین
زین خدا بیزار خلقانی که شیطان همند شکوه ها داری تو پنداری که اینها آدمند