چو گمراهی زگیتی سر بر آورد شب بی دانشی سایه بگسترد
زعمری هر کسی چون گاو و خر بود همه چشمی و گوشی کور و کر بود
یکی ناقوس در دست و چلیپا یکی آتش پرست و زند و استا
یکی بت را خدای خویش کرده یکی خورشیید و مه را سجده برده
گرفته هر یکی راه نگونسار که آن ره را به دوززخ برده هنجار
ترا احسان و رحمت بیکران است شفیع ما همیدون مهربان است
- ۹۵/۰۱/۲۲