مگو نتوان دوباره زندگانی که گر عشقت مدد بخشد توانی
زلیخا را چو پیری ناتوان کرد گلش را دست فرسود خزان کرد
کمال عشق در وی کارگر شد نهال آرزویش بارور شد
برو نو گشت ایام جوانی مثنا کرد دور زندگانی
به مزد آن که داد بندگی داد دوباره عشق او را زندگی داد
اگر می بایدت عمر دوباره مکن پیوند عمر از عشق پاره
- ۹۵/۰۴/۲۸