عاشقی می مرد، چون دل زنده داشت لاجرم چون گلی لبی پرخنده داشت
سائلی گفتش که این خنده ز چیست خاصه در وقتی که می باید گریست
گفت با معشوق خود چون عاشقم می زنم یکدم که صبحی صادقم
آفتابی هر که را در جان بود گر بخندد همچو صبح آسان بود
مصیبت نامه: 134
- ۹۶/۰۳/۰۳